سیاه قلم

مجاز است این همه 

قلم 

کاغذ 

فکر 

امّا 

حقیقت این است 

دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را 

محرمی 

سر آغاز وجود هستی 

از این بود که: 

کُنت کنز مخفیّا 

فاحببت ان اُعرف 

فخلقت الخلق لکی اُعرف 

لیک فراموشش نمودم 

پس گاه گاه 

تنهایی را نشانی می گذارد از جهاتی 

یک به یک دارای ِ خیری 

همه آنچه که گفتیم ُ شنفتیم 

شاید 

دانستن یک کلام 

یک کلمه 

یا به قول امروزی ها 

کاریکلماتور باشد 

"ندانستن" 

خواستن 

توانستن است  

می دانم 

امّا 

نمی دانم 

آیا واقعیت دارد؟ 

که آنچه می دانم در کنار نادانی ام از روزگاران 

از خودم 

حالم 

خیالم 

ذرّه ای باشد یا که در کل 

نباشد هیچ.  

پیچ پیچ کوچه ها 

شمس الشموسم را نهان کرده 

نمی دانم 

کجایم؟ 

در چه حالم؟ 

خوب 

عالی 

یا که بیمارم 

به قدر هر چه گویم باز 

من نمیدانم  

این شعار است یا حقیقت 

من نمی دانم

نظرات 1 + ارسال نظر
ارشا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://pvrym.blogsky.com/

زیبا بود!!!!
سرفراز وسربلند باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد